خب... اهم.... اهم ....روزی روزگاری بود ....یه پسری بود که بعد از خوردن یک مقدار شکست عشقی و برگشتن از پیش دوست دختر قبلیش ، قیافش این شکلی بود .....همینطور که داشته میرفته ، داشته میرفته....حالا چرا داشته میرفته؟؟ چون داشته میرفته...وقتی داشته میرفته....یهو یادش میفهمه که داره میره.....وقتی دید که داره میره یه دختری رو دید که این شکلی بود و خیلی سانتی مانتال منتظرتاکسی بود....پسره یهو این شکلی میشه و بعد به دختره این شکلی یه چشمک میزنه....پعد دختره یکم خجالت میکشه (البته این روزا دیگه دخیا خجالت نمیکشن...!!) و یه لبخند اینشکلی میزنه...!! پسره که خوشش میاد از شدت خوشحالی ذوق مرگ میشه و نیشش تا بنا گوش به این شکل باز میشه....!!
خلاصه ....پسره یه گل از تو باغچه پیادرو میکنه و میده به دختره و با هم دوس میشن و با هم روزای خوبی داشتن و تو این فازا می پریدن تا اینکه یه روز پسره از دختره می خواد که دختررو بدون عینک آفتابیش ببینه .....!!
دختره عینکشو بر میدار و پسره میبینه که دختره کلاجه ....در اینجا پسر مورد نظر شکل آفتاب پرست میشه و قیافش به ترتیب از چپ به راست عوش میشه....که در نهایت می بینید که بالا آورده تو صورت دختره....!!
بعد دختره که میبینه سبز شده .....دلش این شکلی میشه و لبش این شکلی و بعدا این شکلی ....!!
بــــعله....پسره که شکل دختره یادش میاد خندش میگیره و قیافش اینشکلی میشه و چند قدم اون طرف تر دوباره یه دختری و می بینه و روز از نو روزی از نو....!!