قدم نزن اینجا این شعرها آنقدر بارانی اند که می ترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...!!!
چقدر خواستم اشک تو را بخندانم ٬اما تو بغض کردی و نم نم از خودت گفتی...!!!
این که در آن٬ جا خشک کرده ای دل است نه شهر بازی٬باور کن تاب بازی ندارد...!!!
به انتهای بودنم رسیده ام اما اشک نمی ریزم٬پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…!!!
یک تخت خواب دو نفره و دو خواب یک نفره..تلخ است مگر نه؟؟؟اما من همیشه شاهد این ماجرا هستم...!!!
آن روز هر دو فاحشه ایم...!آن روز که هر دو جایی دور در آغوش دیگری بی قرار هم هستیم...!!!